مرغکیم
مرغکیم پی دانه میرویم
پا برهنه کرّ وبی خانه میرویم
روزگاری مرغان خدایی داشتند
روزگاری پی خود دانه میکاشتند
روزگاری همه مرغ بودند،درحال پرواز
اگر چیزی نمیشنیدند،مدیدند باچشمان باز
امروز ولی مرغی در این میان گرگ شده
امروز ولی مرغی صاحب مرگ شده
همه مرغان ازننگش بشکستن پرهایان
همه مرغان ازننگش نمیپرستند خدایشان
می روند،همه میگویند:میرویم!
توکه نمی روی ای گرگ،ماخودمیرویم
چند سالی است مرغان دوزیست شده اند
چندسالی است آدمیان همین مرغان شده انذ
مرغانی شدیم هراسان از هرنور
برویم،میگویند تاریکی است آن دور
ما گل لاله نمی خوریم،
درخت لانه شده،
چون درخت پی خانه نمی بریم
آری ما مرغیم ولی روزی آدم میشویم
مرغیم،غکرمیکنیم وروزی حاکم میشویم
1387/10/17
«اسامه شمس»
+ نوشته شده در چهارشنبه دوازدهم اسفند ۱۳۸۸ ساعت 11:28 توسط اسامه شمس
|