هنگام طلوع خورشيد،روباهي از لانه بيرون آمد و با حالتي ژر تكبر به سايه بزرگ و بلندي كه خورشيد

صبحگاهي برايش درست كرده بوذ نگاه كرد و با غرور فرياد زد:امروز شتري خواهم خورد!!

سپس به راه خود ادامه داد و تا ظهر به دنبال شتر گشت،اما چيزي نصيبش نشد.آنگاه دوباره به سايه نگا كرد و گفت:

آه! انگار،يك موش براي من كافيست!

 

برگرفته از مجله موفقیت