داستان
هنگام طلوع خورشيد،روباهي از لانه بيرون آمد و با حالتي ژر تكبر به سايه بزرگ و بلندي كه خورشيد
صبحگاهي برايش درست كرده بوذ نگاه كرد و با غرور فرياد زد:امروز شتري خواهم خورد!!
سپس به راه خود ادامه داد و تا ظهر به دنبال شتر گشت،اما چيزي نصيبش نشد.آنگاه دوباره به سايه نگا كرد و گفت:
آه! انگار،يك موش براي من كافيست!
برگرفته از مجله موفقیت
+ نوشته شده در جمعه بیستم دی ۱۳۸۷ ساعت 8:5 توسط اسامه شمس
|